گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
اروي






دختر حارث بن عبدالمطلب او زنی است که در سن پیري بر معاویه وارد شد و مورد احترام وي قرار گرفت. بمعاویه گفت:
برادرزاده، چطوري؟! تو مردي فرومایه وناسپاسگزار هستی و پسرعم خود علی را مورد بی احترامی قرار دادي و از حد خود تجاوز
کردي؛ در حالیکه تو و نیاکانت در راه اسلام، رنجی نکشیده و کاري نکرده اید. شما همان کسانی هستید که پیامبر اسلام را
تکذیب گردید و خداوند شما را خوار و زبون کرد و دین حق را علیرغم شما پیروزي بخشید. ما خاندان بنی هاشم، بیشتر از
دیگران در راه دین کوشیدیم و فداکاري کردیم. همینکه بزرگ پیشواي گرامی اسلام از میان ما رخت بربست و به ارواح پاك
پیوست، رفتار شما با ما همچون رفتار فرعونیان با قوم موسی بود که فرزندان آنها را میکشتند و زنان آنها را براي فرمانبري زنده
میگذاشتند. پسرعم گرامی پیامبر، همچون هارون، در میان قوم موسی بیکس و مظلوم واقع شد. آري ما چنین دورانی را پس از رهبر
عالیقدر اسلام پشت سرگذاشته ایم. سرانجام کار ما بهشت و سرانجام کار شما جنهم است. عمرو بن عاص گفت: پیرزن گم
گشته، بس است. چشمت را فرو ببند و از این سخنان مگوي. اروي پرسید: تو کیستی گفت: عمرو بن عاص. اروي گفت: پسر
زن کثیف و آلوده، سر جاي خود بنشین و دم نزن. بخدا تو از قریش نیستی و مردي فرومایه اي! هنگامی که بدنیا آمدي، شش مرد،
بر سر تو اختلاف و دعو داشتند! مادرت را در ایام حج، همیشه با مردان بدکار میدیدم. وقتی که تو بدنیا آمدي، از مادرت پرسیدم
از کیست؟ گفت: همه اینها با من بوده اند. ببینید کدامیک شبیه تر است. ترا بعاص بن وائل، مردي که شتر کش قریش شمرده میشد
و از همه ناپاك تر بود، شبیه تر یافتند. ترا باین دشمنی و بی ادبی نباید ملامت کرد. مروان بن حکم گفت: تو در این سن و سال،
عقلت را از کف داده اي و شهادتت قبول نیست. اروي گفت: تو چرا حرف میزنی. بخدا تو به سفیان بن حارث شبیه تري تاحکم؟
در کبودي چشم و سرخی مو و کوتاهی قامت، کاملا باو شبیه هستی! حکم، مردي بلند قامت و داراي موهاي صافی بود. آري
قرابت تو با حکم، مانند قرابت اسب لاغر با خر وحشی است. از مادرت بپرس تا حقیقت را براي تو بازگوید. بعد رو بمعاویه کرد و
گفت: بخدا، تو مرا بجنگ اینها انداخته اي. مادرت هند در جنگ احد، درباره قتل حمزه چنین میگفت: ما بجاي کشته هاي بدر
از شما انتقام گرفتیم. من از مرگ پدر و عمو و برادر بی تاب شده بودم. اکنون بدست غلام وحشی، دلم آرام یافت. تا زنده ام از
این وحشی سپاسگزارم! ولی پاسخ این یاوه گویی ها بنحو شایسته اي داده شد. معاویه رو به عمرو عاص و مروان حکم کرده،
گفت: این شما هستید که این پیرزن را به سخن درآوردید تا مرا این چنین مفتضح سازد. آنگاه با اروي گفت: عمّه، حرف هاي
زنانه را کنار بگذار و مطلب را بگو. اروي گفت: بگو: دو هزار دینار و دو هزار دینار و دو هزار دینار بمن بدهند. معاویه گفت:
اینها را براي چه میخواهی؟ گفت: با دوهزار دینار براي پسر حارث، ملکی میخرم و با دو هزار دینار براي دو تن از فرزندان
عبدالمطلب، همسر اختیار میکنم و با دو هزار دینار دیگر، زندگی خود را تأمین میکنم و بزیارت خانه خدا میروم. معاویه گفت:
دستور میدهم این پولها را بتو بدهند ولی اگر علی بود، چنین پولی بتو نمیداد. اروي گفت: راست گفتی. علی مردي امانت دار و
فرمانبردار خدا بود. خدا دهانت را بشکند. تو نام علی را میبري؟! آنگاه با صداي بلند، بگریه افتاد و درباره علی علیه السلام اشعار
قرائت کرد. معاویه شش هزار دینار باو داد و گفت: عمه، این پولها را در هر راهی که میخواهی صرف کن، هرگاه احتیاج پیدا
کردي به برادرزاده خود بنویس تا براي تو پول بفرستد. اروي گفت: مرا بتو نیاز نیست. سپس از آنجا خارج شد، معاویه به اطرافیان
صفحه 24 از 31
خود گفت: بخدا اگر تمام اهل مجلس با او سخن میگفتند، بهر کدام، جواب دندان شکن میداد. زنان بنی هاشم، از مردان قبایل
دیگر در سخنوري ماهرترند. سپس او را با احترام فراوان روانه مدینه کرد. او از دوستان صمیمی و با اخلاص علی(ع) بود. در
مجلس پرشکوه معاویه، تحت تأثیر قرار نگرفت و براي او و اطرافیانش پشیزي ارزش قائل نشد.
اروي
دختر عبدالمطلب او عمه گرامی پیامبر بزرگ اسلام است. همسرش عمیر بن وهب بود و از او پسري بنام طلیب بدنیا آورد. پس
ازوي بهمسري کلده درآمد و از او نیز فرزندي بدنیا آورد. هنگامی که فرزندش طلیب اسلام آورده بود، نزد وي آمد و گفت: من
مسلمان شدم و راه پیروي از محمد(ص) را برگزیدم. با اینکه برادرت حمزه مسلمان شده است، چرا تو مسلمان نمی شوي؟ گفت:
ببینم خواهرانم چه تصمیمی میگیرند. طلیب گفت: ترا بخدا سوگند میدهم که خدمت او شرفیاب شوي و بر او سلام کنی و باو
ایمان آوري. گفت: من به یگانگی خدا و رسالت محمد گواهی میدهم. از آن پس همواره، در راه یاري پیامبر گرامی اسلام با
شمشیر زنان کوشش کرد و فرزند خود را بجماعت او واداشت. روزي که ابوجهل و گروهی پیامبر خدا را مورد اهانت قرار میداند،
طلیب، ابوجهل را مورد حمله قرار داد و او را مجروح کرد. همراهان ابوجهل وي را گرفتند. ابولهب بحمایت او برخاست. هنگامی
که این خبر به"اروي "رسید، گفت: بهترین روزهاي زندگی او همین امروز است که پسردائی خود را یاري میکند. لکن ابولهب
نزد"اروي "رفت و او را مورد ملامت قرار داد. اروي گفت: برادرزادهخود را یاري کن. اگر پیروز شود، در اطاعت او مختاري و
اگر شکست بخورد، معذوري. ابولهب گفت: ما از عهده تمام عرب برمی آییم. لکن او دین جدیدي آورده است. اروي در تشویق
فرزند خویش اشعاري سرود. هنگامی که پیامبر خدا از دنیا رفت، در رثاي او اشعاري غم انگیز خواند. او از زنان عالیمقام و در
ایمان و مسلمان کم نظیر است.
درّه
دختر ابولهب او علیرغم پدر بدسگالش، مسلمان شد و بمدینه مهاجرت کرد شوهرش حارث بن نوفل بود. از او فرزندانی بنام عقبه
و ولید و... بیادگار ماند. شوهرش نخست مسلمان شد ولی در جنگ با حال کفر، بقتل رسید. پس از او به همسري دحیه کلبی
درآمد. در موقع مهاجرت بمدینه، برخی باو گفتند: تو دختر ابولهب هستی که خداوند درباره اش می فرماید":تبت یدا ابی لهب و
تب "بنابراین، مهاجرت تو، صحیح نیست. او خدمت پسرعموي خود پیامبر خدا آمد و ماجرا را تعریف کرد. حضرت پس از اقامه
نماز ظهر بر منبر نشست و مردم را دعوت کرد چه چنین مطالبی نگویند. در حدیث است که پیامبر خدا فرمود: زنده را نباید بوسیله
سوابق مردگان آزرد. مردي برخاست و عرض کرد: یا رسول الله، کدامیک از مردم بهترند؟ فرمود: کسی که بیشتر قرائت قرآن
کند و پرهیزکار باشد و امر بمعروف و نهی از منکر و صله رحم کند. بنابراین شخصیت انسان به پدر و مادر و اجداد، بستگی ندارد.
پیامبر خدا، مردمی را که باین زن با ایمان اعتراض میکردند و شرك ابولهب را بر خش میکشیدند، مورد ملامت قرار داد و راضی
نشد که کسی، بستگان او را مورد آزار و اذیت قرار دهد. در روایتی که همه طوایف اسلامی نقل کرده اند، آمده است که":هر
کس اهل بیت پیامبررا بیازارد، پیامبر را آزرده و هر کس پیامبر را بیازارد، خدا را آزرده است."
ام الحکم
دختر زبیر بن عبدالمطلب او دختر عموي پیامبر گرامی اسلام و بقولی خواهر رضاعی اوست. در مدینه، پیامبر خدا همواره بدیدار او
میرفت. همسرش ربیع بن حارث بن عبدالمطلب و فرزندانش عبدشمس و عبدالمطلب و اوراي کبري و محمد و عبدالله و عباس و
صفحه 25 از 31
امیه و حارث هستند. در یکی از جنگها که غنیمتی بدست مسلمانان افتاده بود، باتفاق فاطمه زهرا خدمت پیامبر خدا رفتند و از او
تقاضا چیزي کردند. فرمود: هر چه بود بزنهایی که شوهرشان در جنگ بدر کشته شده بود، داده شد و چیزي باقی نماند. اکنون
شما را بچیزي راهنمایی میکنم که بهتر از آن باشد. بعد از هر نمازي، تسبیح و ذکر خداوند بگویید. منظور پیامبر خدا این بودکه
کسی را دل شکسته نکند. علاوه بر این، مال دنیا فناپذیر و تباه شدنی است. لکن ذکر و تسبیح خداوند، عملی است که براي عالم
دیگر ذخیره میشود.
عاتکه
دختر گرامی عبدالمطلب او عمه پیامبر خدا و همسر ابوامیّه پدر ام سلمه و مادر عبدالله و قریبه و... است. او را در ردیف صحابه
رسول خدا شمرده اند؛ زیرا درباره او شعري سرود و در ضمن، به نبوت او اشاره و اعتراف کرد. وي هنگامی که جنگ بدر اتفاق
افتاد، در عالم خواب، دید که خانه هاي مکه سنگ باران شد و هیچ خانه اي از آن سنگ باران، مصون نماند. تعبیر این خواب
کاملا روشن بود. مردم روشن ضمیر، با شنیدن این خواب، پیش بینی کردند که مشرکین مکه، فاجعه عظیمی در انتظار دارند. لکن
ابوجهل، برآشفت و گفت: تنها مردان بنی هاشم، ادعاي نبوت ندارند. کم کم زنان ایشان نیز ادعاي نبوت خواهند کرد. اگر این
خواب دروغ از آب درآمد، بهمه جا اعلام میکنیم که کسی حرفهاي این خانواده را باور نکند. شکست افتضاح آمیزي که حزب
نیرومند شرك، در سرزمین بدر خورد، واقعیت رؤیاي این بانو را آشکار ساخت. ابن سعد نقل کرده استکه او مسلمان شد و بسوي
مدینه مهاجرت کرد.
ام لقمان
دختر عقیل این زن شجاع، هنگامی که خبر شهادت پسرعموي خود حسین(ع) را شنید، به اتفاق چند خواهر دیگرش بیرون آمد و
چنین گفت: جواب پیامبر خدا را چه میدهید، اگر او از شما گله کند و بگوید: شما که امت آخر هستید. پس از من با خانواده
من چه کردید؟ گروهی را اسیر و گروهی را بخون خود غرق کردید! این پاداش زحمات و رهنمائیهاي من نبود( 21 ) هنگامی که
خبر شهادت حسین بمدینه رسید، زنان بنی هاشم به شیون و عزاداراي پرداختند. عمر بن سعید که والی مدینه بود، صداي آنها را
شنید و شعري خواند که می خواست بفهماند، دیروز صداي شیون از خانه عثمان بلند بود و امروز از خانه بنی هاشم( 22 )! ام لقمان
از زنان شجاع و دلیري بود که اعتنائی بحکومت اموي مدینه نکرد و بهمراه گروهی از زنان، بیاد مظلومیت و قیام مقدس حسین(ع)،
شعر خواند و اشک ریخت و افکار مردم مدینه را روشن کرد و احساسات آنها را علیه حکومت بیدادگر و جبار بنی امیه برانگیخت.
چنین اقدام دلاورانه، از طرف یک زن، کار کوچکی نبود. عمال بنی امیه، چنان خفقانی بوجود آورده بودند که حتی مردان مجاهد
و مبارز، زبان در کام، کشیده و دم فرو بسته بودند.
ام قاسم